خوشبختی و تفاوت آن با لذت، حظ و کیف، خرسندی و خشنودی
دکتر هلاکویی در ادامه صحبتهایش راجع به خوشبختی میگوید که اولین چیزی که غالب اوقات وقتی مردم به موضوع خوشبختی میرسند مسئله پیدا میکنند، این است که خوشبختی را با مسئله لذت بسیار نزدیک و همراه میبینند. یعنی وقتی ما راجع به مسئله لذت صحبت میکنیم خیلی از اوقات مردم فکر میکنند آدمهای خوشبخت آدمهایی هستند که از لذت در زندگیشان برخوردارند.
به همین جهت است که ارسطو ۲۵۰۰ سال قبل دقیقاً این موضوع را برای ما مشخص کرد که تفاوت بسیاری بین زندگی خوب و زندگی لذتبخش وجود دارد. تحقیقات اخیر نشان میدهد که نظرات ارسطو در اینباره بسیار درست است. یعنی یک چیزی به اسم زندگی لذتبخش وجود دارد و یک چیزی هم به نام زندگی خوب همراه با خوشبختی و یا انسان خوشبخت وجود دارد.
تفاوت بین لذت و آنچه که ما بهعنوان خوشبختی میشناسیم.
اول به نظر میرسد که موضوع لذت یک موضوع حسی است. پس همیشه با حس و احساسات کاری دارد. یعنی ما یک چیزی را میبینیم و یا غذایی را میخوریم و لذتش را حس میکنیم.
دوم اینکه همیشه خارجی است. یعنی از بیرون به نوعی برای ما اتفاق میافتد. یعنی مفهوم لذت جنبه بیرونی دارد. درحالیکه همانطور که در مقاله قبل اشاره شد، خوشبختی یک مسئله درونی و داخلی است.
سوم اینکه با سرعت میتواند آغاز شود. یعنی مثلاً شما میتوانید یک چیز شیرین را درون دهانتان بگذارید و لذت را بلافاصله حس کنید. میتواند با تمام شدنش، بهطور ناگهانی حس لذت پایان پذیرد. پس با وجودی که آدمهایی که در مسیر لذت حرکت میکنند احساس اوج میکنند، به زودی این احساس اوج تمام میشود. درحالیکه خوشبختی اینچنین نیست.
این مفهوم با خودش آنقدرها کنترل ندارد. یعنی شما برای گذاشتن چیز شیرین در دهانتان، در آن قسمت آزاد هستید و انتخاب میکنید. ولی وقتی آن را به دهانتان گذاشتید، اینکه چه اندازه از آن لذت ببرید جا و تکلیفش مشخص نیست. بنابراین آن کنترلی را که انسان در زندگی، برخی از اوقات بهعنوان مهمترین چیز میخواهد، در اختیار ندارد.
از طرف دیگر شرایطی را به وجود میآورد که من و شما نمیتوانیم انتخاب کنیم، مگر در جهت تغییر کمیت آن شیء یا هر چیزی که هست. وَاِلا خودش به خودی خود و انتخاب بالا و پایین بردنش را برای ما بسیار مشکل میکند. مگر اینکه از درون بخواهیم در آن دخالت داشته باشیم که دیگر آن عمل جنبه بیرونی خودش را از دست میدهد.
خاصیت لذت در مقایسه با خوشبختی
اصولاً لذت خاصیتش این است که درد و رنج را از بین میبرد. تعادلِ برهم خورده وجود را برقرار میکند. اصولاً به من آرامشی میدهد و به گونهای نظم در خودآگاه برقرار میشود. درنتیجه احساس خاصی را در این زمینه خواهد داشت.
برخلاف خوشبختی، اشکال کار این است که معمولاً با هر لذتی وقتی که من بیشتر و بیشتر از این لذت استفاده کنم، لذت کمتر و کمتر میشود. بنابراین در چهارچوب آنچه که جنبه لذت دارد، شما هم بیشتر میخواهید و هم مجبور هستید که در آن تنوعی به وجود بیاورید و این تنوع غالب اوقات میتواند به اسراف و انحراف و حتی اعتیاد کشیده شود.
به همین جهت است که حتی مواد مخدر هم وقتی فردی استفاده میکند، دقیقاً آن حالت لذت را دارد. ولی میدانید که هیچکس نمیگوید که من در اثر مصرف کوکائین یا هروئین وارد مرحله خوشبختی شدم. درحالیکه میتواند اوج لذت را مخصوصاً وقتی به آن معتاد است، داشته باشد.
بنابراین آنچه که مهم است این است که لذت به نظر میرسد ماهیتاً با مفهوم خوشبختی متفاوت است. به ویژه آن زمانی که من و شما به عواقبش یا جنبههای بد و منفی آن فکر میکنیم که من با لذت بردن حالا میتوانم خودم یا دیگران را به ضرر یا خطر بیندازم و گرفتار کنم.
حظ و کیف و تفاوت آن با خوشبختی
لغت دومی که مدتها مورد بحث و گفتگو بود، لغت حظ و کیف است. حظ و کیف هم با خوشبختی و هم با لذت متفاوت است. حظ و کیف وقتی است که درحالیکه تعادلی بر هم خورده، من و شما تنها تعادل را برقرار نمیکنیم. بلکه ممکن است جنبه تکاملی هم پیدا کنیم. یا برخی از اوقات تعادل موجود را به هم میزنیم و حالت تکاملی را در آن به نوعی تجربه میکنیم.
نمونه برجسته آن وقتی است که شما به کلاس اول یا دوم دبستان میروید. در کلاس اول دبستان وقتی که درس کلاس اول را به اتمام رساندید، دو تا راه دارید که اگر به دنبال لذت باشید که متأسفانه خیلیها این کار را میکنند یا حالا در آن کلاس میمانند یا از مدرسه بیرون میروند.
میگویید که من باید در کلاس اول بمانم. من درسی را خواندهام. درس را بلد هستم و در کلاس اول میمانم. بنابراین منتظر میشوم که همه بچههای نادان بیایند. منِ دانا آنجا میمانم و از زندگی خود لذت میبرم. زیرا آن درد و رنجی را که سایر بچهها دارند من ندارم.
اما اشکال کار این است که در درازمدت بر سر من چه میآید؟ سال بعد همه جای دیگری هستند و من جای دیگری. به همین جهت است که من و شما در کلاس اول که توانستیم درسش را پشت سر بگذاریم، تعادل خودمان را خودمان به هم میزنیم و به کلاس دوم میرویم. به این معنا که حالا وارد کلاس دوم میشویم که هیچچیز نمیدانیم.
تعادل و تکامل
این آن مفهوم تعادلی است که به تکامل تبدیل میشود و تعادل این نیست که به تغییر تبدیل میشود. یعنی از یک کلاس به کلاس دیگر رفتن تغییر است ولی وقتی بر اساس ملاک و میزان از یک مرحله به مرحله بالاتر میروم، من وارد مرحله تکاملی شدم. با خوشبختی میتواند مرتبط باشد، اما فرق دارد.
دکتر هلاکویی میگوید تعریف من سالیان سال از انسان سالم، انسان متعادل تکاملی بوده است. یعنی انسانی که درحالیکه پایش روی زمین است و تعادل را دارد، جنبه تکاملی هم دارد.
موضوع حظ و کیف، مشابه خوشبختی با موضوع حس در ارتباط است. ولی حال و احساس درونی را بیشتر درگیر میکند. بنابراین نه تنها به مقداری حال و احساس من را دارد، بلکه حتی عقل من را و نظام استدلالی من را به گونهای به کار میگیرد. بنابراین من حالا تنها با مسئله حسی که در لذت بود روبرو نیستم. با مسئله احساس درونی، حال درونی و با عقل روبهرو هستم.
تفاوت حظ و کیف با لذت
پس بهگونهای مسئله آینده و دیگران هم در صحنه حاضر میشود. درحالیکه در لذت ابداً چنین نیست. من غالباً میتوانم لذت را به دیگری تعارف کنم. ولی من به فکر او نیستم.
من به گونهای در حال خودم، به جهت اثبات حال خودم و یا حقانیت خودم و یا درست بودن کار خودم حرکت میکنم که در مفهوم حظ و کیف که تفاوتهایی دارد میتواند کاملاً مشخص باشد. ضمناً برخی از اوقات این حظ و کیف واقعاً حالت انسانی و اخلاقی هم پیدا میکند که در روابط فراوانی هست.
آن زمانی که مثلاً شما به عیادت بیماری میروید که احتمالاً میتواند لذتی در آن نباشد، اما رضایتی که هست میتواند حالت حظ و کیفی را برای شما به وجود بیاورد که به دلیل عیادت از یک بیمار تنها برای مدتها میتواند با شما باشد. بنابراین توجه داشته باشید که فقط لذت در مقابل حظ و کیف جایگاهی متفاوت دارد.
بسیاری از مردم از غذا لذت میبرند و بعضیها از آن حظ و کیف میبرند. بسیاری از مردم در رابطه جنسی مسئله لذت را دارند. درحالیکه عدهای دیگر حظ و کیف دارند. بسیاری از مردم هستند که در وقت خواندن کتاب ممکن است لذت ببرند و عدهای ممکن است آن حظ و کیف را داشته باشند.
همه اینها برمیگردد به درجات مختلفی که فرد خودش را با اشیا خارجی یا پدیدههای خارجی به نوعی درگیر میکند. به هر حال از درون به نوعی مایه میگذارد و به خاطر آن ارتباطات خاص و ویژهای را برقرار میکند.
تفاوت بین خرسندی یا خشنودی و خوشبختی
به نظر میرسد که علاوه بر این مسئله، مورد سومی هست که بهعنوان خرسندی آن را میشناسیم. پدیده تازهای است که مخصوصاً روانشناسی مثبت که اخیراً به وسیله سلیگمن و برخی دیگر مطرح شده است مقداری بر روی آن میروند که از نظر آنها از لذت بالاتر و از حظ و کیف هم بالاتر است. با خوشبختی هم فرق دارد، اما مرتبط است.
خرسندی مایه دیگری دارد که شاید همان خشنودی هم تلقی گردد. این مفهوم خرسندی و خشنودی به این معناست که من و شما کاملاً مسئله را انسانی میکنیم. درست است که انسان جنبه فیزیکی و مادی دارد. درست است که انسان جنبه احساسی و عاطفی دارد. ولی تأکید اساسی روی اصول اخلاقی و اصول انسانی است.
در مقایسه با خوشبختی مسئله خرسندی در ارتباط با دیگران مطرح میشود. به همین جهت است که مشخصه اصلی خرسندی و خشنودی، قدردانی و قدرشناسی از دیگران است. یعنی مسئله قدردانی و قدرشناسی بهعنوان مهمترین مسئله در اینجا شناخته میشود.
این دقیقاً نشاندهنده یک نیاز عمیق و سنگین در وجود همه ما است و برمیگردد به اینکه قدردانی و قدرشناسی کنیم و مورد قدردانی و قدرشناسی قرار بگیریم. این اساس آن چیزی است که برخی اوقات در موضوع تقویت و تنبیه در جهت گذاشتن کاری در وجود انسانی از نظر علمی مطرح است.
خصوصیات مسئله خرسندی
به بیان دیگر برخلاف خوشبختی مسئله خرسندی و خشنودی بیش از مسئله حس و احساس است. بیش از حتی مسئله درگیری تفکر و تعقل است. زمینههای اخلاقی و انسانی انسان را به نوعی برمیانگیزد و او را در ارتباط با دنیای خارج قرار میدهد.
به این جهت است که پشت این ماجرای خرسندی و خشنودی، موضوع دیگری مطرح است که موضوع آن چیزی است که بهعنوان مقصود یا هدف شناخته میشود. یا حتی آن چیزی که بالاتر از همه اینهاست یعنی معنی زندگی.
به بیان دیگر انسان میتواند درگیر فعالیت شود که حالا با مسئله هدف و مقصود و مهمتر از همه معنای زندگی معنا داشته باشد. یافتن معنی و هدف و جهت در زندگی به یکباره موضوع را عوض میکند. به همین جهت است که مسئله خوشبختی بیشتر به موضوع هدف و مقصود و معنی زندگی مرتبط است. این ارتباطِ بین خرسندی و خوشبختی را هم مشخص میسازد.
ارتباط خوشبختی با فعالیت ما
اما مسئله در جهت فعالیت من و شماست. آنجایی است که دو چیز حتماً حاضر است. یکی آنچه را که ما دوست داریم درست است یا آنچه که درست است را دوست داریم. دوم اینکه حقیقت که همیشه زیبا نیست و زیبایی که همیشه حقیقت نیست آنجا با هم در میآمیزند. بنابراین نقطهای پیدا میشود که زیبایی و حقیقت با هم و کنار هم هست.
روزی من و شما میتوانیم درباره خوشبختی صحبت کنیم که اولاً بپذیریم که خوشبختی برای ما اصل است و اساس است. یعنی این را بهعنوان اصل و اساس قبول کنیم. دوم اینکه خوشبختی را بهعنوان اولویت اول و اساسی خودمان بدانیم. سوم اینکه خوشبختی را بهعنوان هدف و غایت و نهایت در مفهوم کلی زندگیمان بشناسیم. چهارم اینکه برای خوشبختی نقشه و طرح و برنامه و درنتیجه عمل داشته باشیم.
در غیر این صورت شدنی نخواهد بود. حسن کار این است که خوشبختی مانند هر چیز دیگری که به زندگی و هنر زندگی مرتبط است، هم آموختنی است و هم نگاهداشتنی است. بنابراین مفهوم خوشبختی را میتوان شناخت، آموخت و نگاه داشت.
پاسخها